English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6068 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
he needs must go U ناچار باید برود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
it is necessary for him to go U باید برود
Those who lose must step out. U هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
it pleased him to go U خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there U به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
provided he goes at once U بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
of necessity U ناچار
inevitably U ناچار
ineluctable U ناچار
fain U ناچار
overplays U حریف را ناچار به تغییر محل کردن
overplaying U حریف را ناچار به تغییر محل کردن
overplay U حریف را ناچار به تغییر محل کردن
it follows necessarily that U ناچار این نتیجه گرفته میشود
overplayed U حریف را ناچار به تغییر محل کردن
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow. U این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
print U برود
let him go U برود
prints U برود
printed U برود
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
let him go U بگذارید برود
tell him to go U بگویید برود
he refused to go U نخواست برود
he is not willing to go U نیست برود
he insists on going U اصراردارد که برود
he was made to go U او را وادارکردند برود
it is necessary for him to go U لازم است برود
i made him go U او را وادار کردم برود
he was signalled to go U باو اشاره شد که برود
he was motioned to go U باو اشاره شد که برود
in order that he may go U برای اینکه برود
he refused to go U حاضر نشد برود
he did not d. to go U جرات نکرد که برود
he is indisposed to go U مایل نیست برود
none but the old shold go U کسی مگربزرگان برود
he durst not go U جرات نکرد که برود
show someone the door <idiom> U خواستن از کسی که برود
Seldom seen soon forgotten . <proverb> U از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
dare he go? U ایا جرات دارد برود
out of sigt out of mind U از دل برود هر انکه از دیده برفت
it is necessary for him to go U براو واجب است که برود
Long absent, soon forgotten. <proverb> U از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
out of sight out of mind U از دل برود هر انچه از دیده برفت
sticker [guest] U مهمانی که نمی خواهد برود
overland mail U پستی که از راه خشکی برود
liberty man U ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> U جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
I am counting(relying) on you, dont let me down. U روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
humpty dumpty U کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? U چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
deflections U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflection U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . U او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
jump instruction U موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
actions U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
action U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
ball back U ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. U او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
threshold U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
thresholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
to ask somebody out U از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی]
joint U دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
pulls U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pub U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pubs U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
maun U باید
ought U باید
outh U باید
should U باید
shall U باید
to have to U باید
in due f. U باید
the f. of a table U باید
there is a rule that... U که باید.....
must U باید
tractor feed U روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
it is to be noted that U باید دانست که
you must know U باید بدانید
i must go U باید بروم
as it deserves U چنانکه باید
i ougth to go U باید رفت
It must be granted that … U باید تصدیق کر د که …
how shall we proceed U چه باید کرد
it is necessary to go U باید رفت
We have to go as well. U ما هم باید برویم .
i ought to go U باید بروم
one must go U باید رفت
i ougth to go U باید بروم
ought U باید وشاید
chicane U مانعی که باید دور زد
it is to be noted that U باید ملتفت بود که
comme il faut U چنانکه باید وشاید
enow U بسنده انقدرکه باید
it is to be noted that U باید توجه کردکه
prettily U بخوبی چنانکه باید
he must have gone U باید رفته باشد
you must go U شما باید بروید
One must suffer in silence. U باید سوخت وساخت
shall i go? U ایا باید بروم
the needful U انچه باید کرد
to d. what to say U اندیشیدن که چه باید گفت
to do a thing the right way U کاری راچنانکه باید
you might have come U باید امده باشید
I must leave at once. باید فورا بروم.
What can't be cured must be endured. <idiom> U باید سوخت و ساخت.
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
Let us see how it turns out. U باید دید چه از آب در می آید
meetly U چنانکه باید و شاید
we must winnow away the refuse U اشغال انرا باید
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
Two witnesses should testify. U دو شاهد باید شهادت بدهند
One must tackle it in the right way. U هرکاری را باید از راهش وارد شد
One must draw the line somewhere. <proverb> U هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
I must be going now. U الان دیگه باید بروم
loads U کاری که باید انجام شود
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary. U بااین حقوق کم باید بسازم
You must make allowances for his age . U باید ملاحظه سنش را بکنی
I have some letters to write . U چند تا کاغذ باید بنویسم
We must find a basic solution. U باید یک فکر اساسی کرد
One must take time by the forelock . U وقت را باید غنیمت شمرد
how shall we proceed U چگونه باید اقدام کرد
load U کاری که باید انجام شود
She must be at least 40. U او [زن] کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
I've got to watch what I eat. U باید مواظب رژیمم باشم.
I must take the kid to school . U باید بچه راببرم مدرسه
he is much to be pitted U بحالش باید رحم کرد
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
do the necessary U انچه باید کرد بکنید
There must be some mistakes. باید اشتباهی شده باشد.
It must be quiet. باید ساکت و آرام باشد.
What must be must be . <proverb> U آنچه باید بشود خواهد شد .
to which side do I have to turn? U به کدام طرف باید بپیچم؟
i must answer for the damages U ازعهده خسارت ان باید برایم
you shoud rinse it in lukewarm water. U در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
We had to queue [line] up for three hours to get in. U ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
some one must stay here U یک کسی باید اینجا بماند
parting of the ways U جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
it needs to be done carefully U باید بدقت کرده شود
One must keep up with the times. U باید با زمان آهنگ بود
There must be a catch(trick)in it. U باید حقه ای درکار باشد
Protocol must be observed. U تشریفات باید رعایت شود
Every day that you go unheeded, you need to count on that day U هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
if i know what to do U اگر میدانستم چه باید کرد
A bitter pI'll to swallow. U چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
We should be leaving now. U باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
operand U که باید توسط عملگرا اجرا شود
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . U کلکی درکار باید باشد ( هست )
The football field must be marked out. U زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
i know how to do it U میدانم چطور باید اینکار را کرد
We must settle the price first. U اول باید قیمت راطی کرد
why need he say that U چرا باید این سخن را بگوید
Do I have to change busses? U آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
I should bring you round to my way of thinking . U باید تو راهم با خودم همفکر کنم
How many times do I have to tell you that … U چند بار باید به شما بگویم که ...
You must have respect for your promises. U باید بقول خودتان احترام بگذارید
It must have a solid foundation. U اساس کار باید محکم باشد
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs). U باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید
integrand U جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
One must take the bad with the good . U باید خوب وبدش راقبول کرد
you must know this U شما باید این مطلب را بدانید
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
It must be put up to the prime minister . U باید بعرض نخست وزیر برسد
There must be some mistakes. باید اشتباهی روی داده باشد.
you ought to know better U شما باید بهتر از این بدانید
Do I have to change trains? U آیا باید قطار عوض کنم؟
action U شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
blankest U فضایی در فرم که باید کامل شود
blank U فضایی در فرم که باید کامل شود
How can you ask? U این باید واضح باشد برای تو
a bitter pill to swallow <idiom> U یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
Only dead fish swim with the flow [stream] . <proverb> U در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل]
Why should I take the blame? U چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
discloses U یات چیزی که باید مخفی می ماند
today of all days U از همه روزها امروز [باید باشد]
actions U شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
disclosing U یات چیزی که باید مخفی می ماند
You will need to spend some money on it. U تو باید برایش پول خرج بکنی.
unauthorized U آنچه باید مجوز داشته باشد
disclose U یات چیزی که باید مخفی می ماند
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
Now, of all times! U از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
task U کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
i will t. you for the book U شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter. U پای این کار باید محکم بایستی
I'd U مخفف should I و Iwouldبمعنی من میبایستی و Ihadبمعنی من باید و من داشتم
I must get hold of her at all costs. U بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
tasks U کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
make hay while the sun shines U تا تنور گرم است باید نان راپخت
notify party U فرد یا شرکتی که باید به اواطلاع داده شود
now this man was lying U باید دانست که این مرد دروغ میگفت
wickets U دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
you must a for that conduct U باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید
previous examination U نخستین امتحانی که درجه A.B در کمبریج باید داد
I don't know what to do with that. U من نمی دونم باهاش چه کار باید بکنم.
wicket U دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com